پایگاه رسمی دکتر محسن دیناروند



بسم الله الرحمن الرحیم

دوستان خوبم سلام.

همیشه وقتی روز خاصی می رسد، همه تازه به فکر می افتیم! فکری که شاید یک روز بیشتر دوام نداشته باشد! آن هم در بهترین شرایط و در خوشبینانه ترین حالت ممکن قابل فرض!

روز مادر مثلا! تازه یادمان می افتد داریم در این دنیا یک مادری که می توان راحت و بدون هیچ قیدی به او دل بست و به دریاها دل زد! اما حیف در همان یک روز خلاصه می شود مادر مقدس»! خلاصه می شود در یک روز زن»، خلاصه می شود در یک روز پدر»، مرد، معلم ، پزشک و. هر کسی و هر شغلی خلاصه می شود در روزش! و گرفتاری های فراوان و مشغله های روزمره ونبه سامانی های اوضاعمان هم بهانه اش و دلیل این نابه کاری های ما!

خواستم در نیمه شعبان دست به قلم شوم و بنویسم دیدم باید بگزد این جو تبریک ها و شادباش های تکراریِ جو زده! مه نه زبانم و نه قلمم توان گفتن و نوشتن تکراریجات را ندارد و حتی گوشم پر است از این حرف های یک روز مصرف!

اینک چند روز از نیمه شعبان گذشته است و خبری از جو امام زمانی ها! نیست. آری روز امام زمان گذشته است! الان روز دیگری شاید باشد

اتفاق تلخی که برای ما افتاده است این است که ارادتمان به مولای زنده و حاضرمان را خلاصه کرده ایم در یک نیمه شعبان! در یک دعای سلامتی و یا فرج و اگر حوصله کنیم دعای ندبه ی هفتگی و دعای عهد هم که چون صبح است قرارش را هم که بی خیال! آن هم بی معنا و شاید فقط با شندین از رادیو و تلویزیون! وگرنه خواندن اینها هم که سخت است!

آری اتفاق تلخی برایمان افتاده است که عادت کرده ایم به نبودنش! به این که کارهایمان ردیف شود پشت سر هم بی او!

آری عزیز دچار یک گرفتاری تلخی شده ایم که می پنداریم بی او هم می شود زندگی را و جامعه را خوب اداره کرد و رسید به جایی که امن باشد و راحت برای ما!

چه اتفاقی تلخ تر از این می توان گفت که احساس نیازی به او نداریم! ؟

تلخ نیست واقعا ؟ با این تلخی چه باید کرد؟

باید نشست و زار زار گریه کرد؟ باید نشست و بی خیالانه دست به دعا برد و دعای از سر عادت یا ترسی بخوانیم و تمام! که دعای از سر ترس و عادت به رواشدن نمی رسد و این را هم خودمان ، آن ته ته ته دلمان خوب می دانیم و به ریش خودمان می خندیم وقتی . هی داد هی بیداد آه از دست خودم. تووو خودمان.

امام عزیزتر از جانمان که ظهور می کند؟ شاید وقتی دیگر غیر از اکنون! ما اینک هستیم و خوب هم داریم می چرخانیمش چرخ زندگی را! وام می دهیم، سودش را می گیریم، وام می گی گیریم سودش را می دهیم، نصب می شویم، عزل می شویم، نصب می کنیم ، عزل می کنیم، افتتاح می کنیم، می بندیم، می گیریم، میدهیم ، می رویم هرجا ، نمی رویم جایی که دلمان نخواست، می خریم، می فروشیم و جدیدا هم که می رقصیم! زندگی می کنیم دیگر خوب و بدش هر چه هست هم نامش زندگی است هم با هم می سیازیم! چه نیازی هست به آمدن یک منجی؟ ما را از چه نجات دهد؟ ما که الان همگی خوب و خوشیم کم هم آوردیم دستمان باز است حکم صادر می کنیم!

این طرز فکری که دچارش شده ایم درد تلخ و زجر آوری است که تحملش لا اقل برای آنکه درد را می فهمد و این رنج فهمیدن و نیاز به منجی را بر دوش می کشد بسی سخت دشوار و تحمل ناپذیر و ناشدنی، و ناگفتنی رنج آورتر اینکه این درد نادیدنی است.

چه باید کرد؟ در این وضعیت اکنون و این درد چه راهی هست برای نزدیک شدن به ظهور آن منجی عزیز و موعود؟ راستی چه باید کرد؟

از فلسفه بافی های بی معنی و فخر فروشی های فیلسوفانه یا عارفانه سخت بیزارم و البته هم ناتوان از آن جور نسخه پیپی ها صد من یک قاز!

ساده می گویم. امام زمان دردهایی دارد و ما هم دردهایی . دردهای ما درد نان است و معاش و سکه و ارز و خردید و فروش خانه و دنیا و. درد آقا چیزی دیگری غیز این درد ماست ! نه دقیقا درد امام نازنین ما همان درد ماست اما این دردی که ما احساس می کنین درد ماست نه!یک درد دیگر است که ما داریمش ولی متوجه اش نشده ایم. درست مثل شعر قیصر که انگار درست از زیان امام زمان گفته شده!

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان برآورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام هایشان

جلد کهنه شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه ساده سرودنم

درد می کند

.

درد حرف نیست

درد نام دیگر من است

.

خلاصه اینکه از گذشته تا الان دردهایی هایی کشیده ایم و رنج هایی را بر دوش گرفته ایم با درد و رنج واقعی ما فاصله های فراوان و ناگفتنی دارد

به نظر می رسد تا زمانی که  فاصله این دردهای ما با آن دردهای واقعی صفر نشود به زبان ساده تر تا زمانی که دردهای کاذب ما کنار نرود و دردهای صادق وجود ما را نگیرد شاید اتفاقی برای ظهور نیفتاد.

اگر حقیقتا منتظر ظهورش هستیم دست از زندگی نکشیم! دست از تلاش برنداریم! بشکنیم این عادتهای مزخرف را و ببریم این زنجیرهای بسته شده بر ما قفل کرده دست پایمان را برای حرکت در مسیر ظهور! ساده است دردهای صادق را درست بشناسیم از دردهای کاذب و بعد در مسیر رفع دردها بکوشیم! این به نظر تنها راه آماده شدن برای ظهور است امام یار می خواهد . یار امامش را می فهمد. درک می کند . یار هم درد امامش است و مرهم است برای زخم ها و رنجای امامش. و ظهورش پایان همه تلخی ها و رنج های و گرفتاری های ساخته بشری است.

 

به امید ظهور حضرت حجت الله (عج)

اگر قبول کند سرباز کوچک امام

محسن دیناروند

23 فروردین 1399

17 شعبان 1441

 


                                                                     

                   از قهرمان های ناتمام» تا زن کامل»

شبیه ترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغی  راهی را روشن کند که روزی بتوانیم به چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم! 

در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمی کیا زن» را آنقدر نزدیک به حقیقتِ زن» و آنقدر انقلابی و قهرمان» به نمایش بگذارد. در یک کلام یک زنِ قهرمان» و بهتر بگویم یک زن»زنی است نزدیک به آنچه در در آثار حاتمی کیا می بینیم! زنی با اوج احساس و با اوج تعقل؛ زنی با اوچ همراهی و زنی که نماد پایداری است و زنی که نماد واقعی، حقیقی و اصلی یک انسان»است. برای مثال آن سکانسی که مهربانو در مقابل رحمت و عدل آبادیی هایی که زن را شاسته همراهی در سفر به پاستور نمی دانند تمام قد می ایستد! شبیه این سکانس را کجا می توان یافت در تشریح مقام زن؟

در در این فیلم هم مهربانو» یکی از دو قهرمان قصه است درست مثل بادیگارد، چ، آژانس شیشه ای، گزارش یک جشن و البته حاتمی کیا فیلم هایش را با دو قهرمان خوب از آب در می آورد در زمانه ای که فیلم ها یا یک قهرمان دارند یا اصلا بی قهرمانند. اما در اینجا حاتمی کیا باز دو قهرمان دارد یکی یک زن و دیگری یک مرد! اما مهربانو قهرمان زن خروج ناتمام   می ماند درست مثل مریلا زراعی در گزارش یک جشن که شد یک قهرمان ناتمام! و ای کاش خود حاتمی کیا توضیح دهد در مورد این ناتمامی برخی از قهرمان هایش! که واقعا چرا چنین؟ مهربانوآنچنان قهرمانی است که فیلم را بی او نمی توان تصور کرد ولی آن دم آخر به جای پاستور برمی گردد به عدل آباد! هیچ کجای این قهران نققص ندارد، هیچ کجایش جز همینش و واقعا چرا چنین؟

با خروج می توان فهمید دنیا را و وضع ناجور رابطه ما و مسولیت پذیری امان را! می توان فهمید که خیلی چیزها و ناجور بازی های ما را نیازی به تفکر ندارد تا بفهمی اش چرا که این جور ناجوری ها برای یک سگ هم که قوه تعقل ندارد قالب درک است  و گمانم این است که وجود سگ در فیلم نماد همین وضوح مشکلات است! مثالش همان جایی که بالگرد به مزرعه  پنبه می نشیند و ویران می کند آبادی را! شما آن حیوان را ببینید! یا آن زمان که آب شور سد می رود و نابود میکند مزرعه ها را! همراهی سگ با رحمت را ببینید!

خروج یک مشکل دیگر را به جز بی مسولیتی های ما و نقد ناپذیری های ما و ریاکاری های ما  به ما یادآور می شود و آن این است که راه بیان خواسته ها و نقدهایمان کجاست؟ من اگر نقدی دارم و یا خواسته ای کجا و به چه طریق باید به مقصد برسم؟ این راه نیست الان و اگر هم هست ناپیدا و گمنام ! که اگر بود و یا پیدا چه نیازی بود با تراکتور رفت  تا امام زاده پاستور؟! و مشکل در همان شعبه عدل آبادی پاستور حل می شد یا حتی در فیلم هم می بینیم کار تا امام جمعه و نماینده هم می رسد و کشاورزان می بینند که راهی نیست جز رفتن به دل جاده با تراکتور ! حالا آخر قصه هم که مشخص است پاستور هم امام زاده ای است که نمی توان آنچنان برای حاجت روا شدن به آ ن دل بست! ولی به اصلاح امور باید امیدوار بود شاید برای همین امیدوار ماندن است  که رییس جمهور را در سکانس پایانی فیلم نشان نمی دهد  تا ناامید نشود! از خروخ می فهمیم باید این مشکلِ پاسخگو نبودن و نقد ناپذیری امان را حل کنیم تا وقت هست. ساده اگر قرار باشد بیان کنم اینکه حاتمی کیا می خواهد بگوید هر خروجی خروج از نظام نیست و نمی توان هر خروجی را با زدن برچسب خروج از نظام  از دور خارج کرد  و این چه حرف درست، انقلابی و بر حقی.

فرصت و حوصله ی این یادداشت آنچنان نیست که بتوان در همه ی زوایای فیلم دقیق شد و چه پیشنهادی بهتر از این که  دعوتتان کنم به تماشای خروح حاتمی کیا، حاتمی کیایی که می توان به نامش اعتماد داشت و با خیالی آرام و در کنار خانوده به تماشای فیلمش با احترام ایستاد! که بی شک حاتمی کیا در سینما یک ایده آل، آرمان و قله است؛ آنطور که سکانس به سکانس آثارش چه آنهایی که اکران شده اند و چه آنهایی که توقیف! نمونه است و غیر قابل حذف! بله هیچ کس جز خود ابراهیم حاتمی کیا نمی توند آژانس شیشه ای ، به نام پدر، ارتفاع پست، به وقت شام، چ، بادیگارد و . را بسازد ، آثاری که هنوز هم که هنوز است رنگ تکرار نگرفته و اگر اتفاق خاصی نیافتد هم نمی گیرند.

خلاصه اینکه از سینما هر انتظاری دارید را می توان در سینمای حاتمی کیا جست، دید و لذت برد البته منهای ابتذال، هجو و بیهودگی! حاتمی کیا در خروج مثل همیشه فریاد بلند اعتراض، انتقاد و حق طلبی شده است.در خروج شگفتانه ای خواهیم دید که مختص خود اوست با امضای خودش!

دعوتتان می کنم به تجربه لذت بردن از تماشای خروج حاتمی کیا.

 

 همین یادداشت در خبرگزاری محترم  فرارو را اینجا می توانید بخوانید

 

 

به قلم : محسن دیناروند


بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام دوستانم! 

اگر از ارزش هایمان درست و دقیق محافظت نکنیم عده ای بی ارزش صاحب جایگاه ارزشگذاری می شوند که ارزش ها را به سمت غیر حق نزول می دهند. این اتفاق تلخ و خطرناک حاصل فراموش کردن امر به معروف و نهی از منکر در یک جامعه است. 

محسن دیناروند


بسم الله الرحمن الرحیم

دوستان خوبم سلام.

همیشه وقتی روز خاصی می رسد، همه تازه به فکر می افتیم! فکری که شاید یک روز بیشتر دوام نداشته باشد! آن هم در بهترین شرایط و در خوشبینانه ترین حالت ممکن قابل فرض!

روز مادر مثلا! تازه یادمان می افتد داریم در این دنیا یک مادری که می توان راحت و بدون هیچ قیدی به او دل بست و به دریاها دل زد! اما حیف در همان یک روز خلاصه می شود مادر مقدس»! خلاصه می شود در یک روز زن»، خلاصه می شود در یک روز پدر»، مرد، معلم ، پزشک و. هر کسی و هر شغلی خلاصه می شود در روزش! و گرفتاری های فراوان و مشغله های روزمره ونبه سامانی های اوضاعمان هم بهانه اش و دلیل این نابه کاری های ما!

خواستم در نیمه شعبان دست به قلم شوم و بنویسم دیدم باید بگذرد این جو تبریک ها و شادباش های تکراریِ جو زده! من نه زبانم و نه قلمم توان گفتن و نوشتن تکراریجات را ندارد و حتی گوشم پر است از این حرف های یک روز مصرف!

اینک که مدتی از نیمه شعبان گذشته است و خبری از جو امام زمانی ها! نیست. آری روز امام زمان گذشته است! الان روز دیگری شاید باشد

اتفاق تلخی که برای ما افتاده است این است که ارادتمان به مولای زنده و حاضرمان را خلاصه کرده ایم در یک نیمه شعبان! در یک دعای سلامتی و یا فرج و اگر حوصله کنیم دعای ندبه ی هفتگی و دعای عهد هم که چون صبح است قرارش را هم که بی خیال! آن هم بی معنا و شاید فقط با شندین از رادیو و تلویزیون! وگرنه خواندن اینها هم که سخت است!

آری اتفاق تلخی برایمان افتاده است که عادت کرده ایم به نبودنش! به این که کارهایمان ردیف شود پشت سر هم بی او!

آری عزیز دچار یک گرفتاری تلخی شده ایم که می پنداریم بی او هم می شود زندگی را و جامعه را خوب اد

و آری ای عزیز این روزها دچار یک گرفتاری تلخی شده ایم که می پنداریم بی او هم می شود زندگی را و جامعه را خوب اداره کرد و رسید به جایی که امن باشد و راحت برای ما!

چه اتفاقی تلخ تر از این می توان گفت که احساس نیازی به او نداریم! ؟

تلخ نیست واقعا ؟ با این تلخی چه باید کرد؟

آیا راه امام زمانی شدن و بودن این است که باید نشست و زار زار گریه کرد؟ باید نشست و بی خیالانه دست به دعا برد و دعای از سر عادت یا ترسی بخوانیم و تمام! که دعای از سر ترس و عادت به رواشدن نمی رسد و این را هم خودمان ، آن ته ته ته دلمان خوب می دانیم و به ریش خودمان می خندیم وقتی . هی داد هی بیداد آه از دست خودم. تووو خودمان.

امام عزیزتر از جانمان که ظهور می کند؟ شاید وقتی دیگر غیر از اکنون! ما اینک هستیم و خوب هم داریم می چرخانیمش چرخ زندگی را! وام می دهیم، سودش را می گیریم، وام می گی گیریم سودش را می دهیم، نصب می شویم، عزل می شویم، نصب می کنیم ، عزل می کنیم، افتتاح می کنیم، می بندیم، می گیریم، میدهیم ، می رویم هرجا ، نمی رویم جایی که دلمان نخواست، می خریم، می فروشیم و جدیدا هم که می رقصیم! زندگی می کنیم دیگر خوب و بدش هر چه هست هم نامش زندگی است هم با هم می سیازیم! چه نیازی هست به آمدن یک منجی؟ ما را از چه نجات دهد؟ ما که الان همگی خوب و خوشیم کم هم آوردیم دستمان باز است حکم صادر می کنیم!

این طرز فکری که دچارش شده ایم درد تلخ و زجر آوری است که تحملش لا اقل برای آنکه درد را می فهمد و این رنج فهمیدن و نیاز به منجی را بر دوش می کشد بسی سخت دشوار و تحمل ناپذیر و ناشدنی، و ناگفتنی رنج آورتر اینکه این درد نادیدنی است.

چه باید کرد؟ در این وضعیت اکنون و این درد چه راهی هست برای نزدیک شدن به ظهور آن منجی عزیز و موعود؟ راستی چه باید کرد؟

از فلسفه بافی های بی معنی و فخر فروشی های فیلسوفانه یا عارفانه سخت بیزارم و البته هم ناتوان از آن جور نسخه پیپی ها صد من یک قاز!

ساده می گویم. امام زمان دردهایی دارد و ما هم دردهایی . دردهای ما درد نان است و معاش و سکه و ارز و خردید و فروش خانه و دنیا و. درد آقا چیزی دیگری غیز این درد ماست ! نه دقیقا درد امام نازنین ما همان درد ماست اما این دردی که ما احساس می کنین درد ماست نه!یک درد دیگر است که ما داریمش ولی متوجه اش نشده ایم. درست مثل شعر قیصر که انگار درست از زیان امام زمان گفته شده!

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان برآورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام هایشان

جلد کهنه شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه ساده سرودنم

درد می کند

.

درد حرف نیست

درد نام دیگر من است

.

خلاصه اینکه از گذشته تا الان دردهایی هایی کشیده ایم و رنج هایی را بر دوش گرفته ایم با درد و رنج واقعی ما فاصله های فراوان و ناگفتنی دارد

به نظر می رسد تا زمانی که  فاصله این دردهای ما با آن دردهای واقعی صفر نشود به زبان ساده تر تا زمانی که دردهای کاذب ما کنار نرود و دردهای صادق وجود ما را نگیرد شاید اتفاقی برای ظهور نیفتاد.

اگر حقیقتا منتظر ظهورش هستیم دست از زندگی نکشیم! دست از تلاش برنداریم! بشکنیم این عادتهای مزخرف را و ببریم این زنجیرهای بسته شده بر ما قفل کرده دست پایمان را برای حرکت در مسیر ظهور! ساده است دردهای صادق را درست بشناسیم از دردهای کاذب و بعد در مسیر رفع دردها بکوشیم! این به نظر تنها راه آماده شدن برای ظهور است امام یار می خواهد . یار امامش را می فهمد. درک می کند . یار هم درد امامش است و مرهم است برای زخم ها و رنجای امامش. و ظهورش پایان همه تلخی ها و رنج های و گرفتاری های ساخته بشری است.

 

به امید ظهور حضرت حجت الله (عج)

اگر قبول کند سرباز کوچک امام

محسن دیناروند

23 فروردین 1399

17 شعبان 1441

 

 

 


          از قهرمان های ناتمام» تا زن کامل»

شبیه ترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغی  راهی را روشن کند که روزی بتوانیم به چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم! 

در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمی کیا زن» را آنقدر نزدیک به حقیقتِ زن» و آنقدر انقلابی و قهرمان» به نمایش بگذارد. در یک کلام یک زنِ قهرمان» و بهتر بگویم یک زن»زنی است نزدیک به آنچه در در آثار حاتمی کیا می بینیم! زنی با اوج احساس و با اوج تعقل؛ زنی با اوچ همراهی و زنی که نماد پایداری است و زنی که نماد واقعی، حقیقی و اصلی یک انسان»است. برای مثال آن سکانسی که مهربانو در مقابل رحمت و عدل آبادیی هایی که زن را شاسته همراهی در سفر به پاستور نمی دانند تمام قد می ایستد! شبیه این سکانس را کجا می توان یافت در تشریح مقام زن؟

در در این فیلم هم مهربانو» یکی از دو قهرمان قصه است درست مثل بادیگارد، چ، آژانس شیشه ای، گزارش یک جشن و البته حاتمی کیا فیلم هایش را با دو قهرمان خوب از آب در می آورد در زمانه ای که فیلم ها یا یک قهرمان دارند یا اصلا بی قهرمانند. اما در اینجا حاتمی کیا باز دو قهرمان دارد یکی یک زن و دیگری یک مرد! اما مهربانو قهرمان زن خروج ناتمام   می ماند درست مثل مریلا زراعی در گزارش یک جشن که شد یک قهرمان ناتمام! و ای کاش خود حاتمی کیا توضیح دهد در مورد این ناتمامی برخی از قهرمان هایش! که واقعا چرا چنین؟ مهربانوآنچنان قهرمانی است که فیلم را بی او نمی توان تصور کرد ولی آن دم آخر به جای پاستور برمی گردد به عدل آباد! هیچ کجای این قهران نققص ندارد، هیچ کجایش جز همینش و واقعا چرا چنین؟

با خروج می توان فهمید دنیا را و وضع ناجور رابطه ما و مسولیت پذیری امان را! می توان فهمید که خیلی چیزها و ناجور بازی های ما را نیازی به تفکر ندارد تا بفهمی اش چرا که این جور ناجوری ها برای یک سگ هم که قوه تعقل ندارد قالب درک است  و گمانم این است که وجود سگ در فیلم نماد همین وضوح مشکلات است! مثالش همان جایی که بالگرد به مزرعه  پنبه می نشیند و ویران می کند آبادی را! شما آن حیوان را ببینید! یا آن زمان که آب شور سد می رود و نابود میکند مزرعه ها را! همراهی سگ با رحمت را ببینید!

خروج یک مشکل دیگر را به جز بی مسولیتی های ما و نقد ناپذیری های ما و ریاکاری های ما  به ما یادآور می شود و آن این است که راه بیان خواسته ها و نقدهایمان کجاست؟ من اگر نقدی دارم و یا خواسته ای کجا و به چه طریق باید به مقصد برسم؟ این راه نیست الان و اگر هم هست ناپیدا و گمنام ! که اگر بود و یا پیدا چه نیازی بود با تراکتور رفت  تا امام زاده پاستور؟! و مشکل در همان شعبه عدل آبادی پاستور حل می شد یا حتی در فیلم هم می بینیم کار تا امام جمعه و نماینده هم می رسد و کشاورزان می بینند که راهی نیست جز رفتن به دل جاده با تراکتور ! حالا آخر قصه هم که مشخص است پاستور هم امام زاده ای است که نمی توان آنچنان برای حاجت روا شدن به آ ن دل بست! ولی به اصلاح امور باید امیدوار بود شاید برای همین امیدوار ماندن است  که رییس جمهور را در سکانس پایانی فیلم نشان نمی دهد  تا ناامید نشود! از خروخ می فهمیم باید این مشکلِ پاسخگو نبودن و نقد ناپذیری امان را حل کنیم تا وقت هست. ساده اگر قرار باشد بیان کنم اینکه حاتمی کیا می خواهد بگوید هر خروجی خروج از نظام نیست و نمی توان هر خروجی را با زدن برچسب خروج از نظام  از دور خارج کرد  و این چه حرف درست، انقلابی و بر حقی.

فرصت و حوصله ی این یادداشت آنچنان نیست که بتوان در همه ی زوایای فیلم دقیق شد و چه پیشنهادی بهتر از این که  دعوتتان کنم به تماشای خروح حاتمی کیا، حاتمی کیایی که می توان به نامش اعتماد داشت و با خیالی آرام و در کنار خانوده به تماشای فیلمش با احترام ایستاد! که بی شک حاتمی کیا در سینما یک ایده آل، آرمان و قله است؛ آنطور که سکانس به سکانس آثارش چه آنهایی که اکران شده اند و چه آنهایی که توقیف! نمونه است و غیر قابل حذف! بله هیچ کس جز خود ابراهیم حاتمی کیا نمی توند آژانس شیشه ای ، به نام پدر، ارتفاع پست، به وقت شام، چ، بادیگارد و . را بسازد ، آثاری که هنوز هم که هنوز است رنگ تکرار نگرفته و اگر اتفاق خاصی نیافتد هم نمی گیرند.

خلاصه اینکه از سینما هر انتظاری دارید را می توان در سینمای حاتمی کیا جست، دید و لذت برد البته منهای ابتذال، هجو و بیهودگی! حاتمی کیا در خروج مثل همیشه فریاد بلند اعتراض، انتقاد و حق طلبی شده است.در خروج شگفتانه ای خواهیم دید که مختص خود اوست با امضای خودش!

دعوتتان می کنم به تجربه لذت بردن از تماشای خروج حاتمی کیا.

 

 همین یادداشت در خبرگزاری محترم  فرارو را اینجا می توانید بخوانید

 

 

به قلم : محسن دیناروند


بسم الله الرحمن الرحیم

 

   سیستم سرمایه داری هم به کشتن حیوانات رضایت نمی دهد!

 

در خبرها آمده است که جایی در همین وطن و نه خارج از آن ، جوجه ­های مرغ  یک روزه را زنده زنده دفن کردند و تازه کاشف به عمل آمده این اولین اتفاق از این دست  نبوده و آخرینش هم نیست!

مسولان اسبق، سابق، کنونی و احتمالا آینده این حوزه کاری هم در دفاع از این رویداد برخاسته اند که این مورد نه یک فاجعه یا حتی یک اتقاق تلخ بلکه یک رویداد کاملا طبیعی و جهت تنظیم بازار بوده و سخت نگیریم و از کاه کوه نسازیم!

گفته­ اند اگر جوجه ها را زنده به گور نکنیم قیمت مرغ خیلی پایین می­آید و سرمایه­ داران این صنعت ورشکست می­ شوند! البته منظورشان از ورشکستگی هم سود کمتر است نه آن چیزی که ما از ورشکستگی در ذهن داریم! کسی دوست ندارد هیچ سرمایه­ داری شکست بخورد، اما آیا روش­های بهتری برای حل مساله نیست؟ آیا نمی توان از تولید آنها جلوگیری کرد که به کشتنشان نرسد؟ این چه مدیریتی است که زیاد تولید می­کند تا مجبور به کشتنشان شود؟ یا نمی­توانستید همین جوجه­ها را به مرغداری­های دیگر بفروشید تا هم در وقت آنها صرفه­چویی شود و هم درآمدی نصیب شما! و هزار راه دیگر هست که چون این حقیر تخصص این کار را ندارم به ذهنم نمی­رسد ولی قطعا هست!

راه ­ها فراوان است هم برای تنظیم بازار هم برای کسب منفعت بیشتر، پس یا نمی خواهید فکر کنید یا نمی خواهید کار درست انجام شود و البته مهم تر از همه اینکه شما فکرتان مسموم شده که برایتان اخلاق و انسانیت و دین مهم نیست!

گفته­اند اگر زنده به گور نشوند،  مرغ ارزان می­شد! خب چه بهتر که ارزان شود. آیا ارزان شدن خوب نیست؟ خوب است هم برای مردم هم برای شما! شما چطور؟ بله با ارزان شدن مرغ قدرت خرید مردم بالا می­رود و خرید بیشتر مردم یعنی سود بیشتر برای شما! پس شما تدبیر پول درآوردن که هدف اول و آخر شماست را هم ندارید. من یک مثال میزنم اگر یک خانواده در طول ماه با مرغ کیلویی 15 هزار تومان بتواند 10 کیلو مرغ بخرد در مجموع ماهی 150هزار تومان مرغ می خرد. اما اگر مرغ کیلویی 10 هزار شود  می تواند 20 میلو مرغ بخرد. این بیست کیلو می شود 200 هزار و در بدترین شرایط 15 کیلو بخرد که بشود همان 150 هزار!در صورتی که ارزان شدن موجب افزایش خرید می شود.این را یک کودک هم در حال مغازه بازی می فهمد! با این حال  باز در بدترین تصور هم ضرر نمی­کنید!

مساله این است که انسانیت و دین را فدای بی­فکری­ها و مسمویت­ های ذهنی و اخلاقی خودمان می­ کنیم که اگر ذره ای اخلاق پشت قضیه باشد تن به چنین نقشه ­های شومی نمی­ دهیم!

قضیه فقط در صنعت مرغ نیست! همه جا تقریبا همین است. گرفتار یک بیماری سخت به نام حرص و طمع دنبا شده ا ­یم! این حرص خوردن­ها و طمع ورزی­ها به دنیا تنها یک نتیجه خواهد داشت اگر درمان نشود و آن هم مرگ تدریجی انسان و جامعه است.

یادتان هست مسولان صنعت خودروی ما آمدند و گفتند ما با پراید 20 میلیونی داریم ضرر می­کنیم؟ ضرری در کار نبود. آنها خوب می­دانستنند که با همان قیمت لااقل 5 میلیون سود دارد بر سر هر پراید! آنها سود را در 5 تومان نمی­دیدند و دست آخر هم کاری کردند که پراید شد 50 میلیون

همه صنایع ما هم همین شده و اصلا تحریم تاثیری ندارد. یقین داشته باشید که این اوضاع اصلا  از اثرات  تحریم­ها نیست! یک  چیز دارد اقتصاد ما را زمین می زند و آن حرص و طمع فراوان صاحبان صنایع و مشاغل به مال اندوزی است!  دولت هم شاید بدش از این وضع نیاید که شاید منفعتی به دستش برسد!

ما می توانیم در چند سال تورم را منفی کنیم، قدرت خرید مردم را افزایش دهیم، فقر را از بین ببریم و یک جامعه ی با رفاه متعادل داشته باشیم اما آنچه باعث شده به این مهم دست نیابیم فقط یک چیز است و آن این است که اراده ای برای رسیدن به این آرمان نداریم وگرنه راه که مشخص است و شدنی .

حرف آخراینکه در کشتن زنده زنده جوجه­ ها یا افزایش بی انذازه قیمت خودروها و سایر موارد و سایر بی اخلاقی ­ها آن ور جوب نایستیم و فاجعه را گردن این و آن نیاندازیم، مقصر اصلی ماییم که دین را درست به جامعه انتقال نداده ­ایم! و لذا وظیفه ما و مسولیت ما در انتقال دینِ درست به جامعه بیشتر از آن چیزی است که تصورش را می­کنیم و مقصر اصلی این قضایا ما هستیم که دین را در مناسک و ظواهر خلاصه کردیم و اخلاق را هم در خندیدن و تعارفات مزخرف گذاشته ایم و رد شده ­ایم  از اخلاق اسلامی و در نهایت کار فقط حرفش را می زنیم و دیگر هیچ و در فقدان درست ما و یا بودن­های اشتباهِ ما، بدجور به سیستم سرمایه داری دل خوش کرده­ایم! و متاسفانه آن را هم بد فهمیده و بد عمل می­کنیم که یقینا سیستم سرمایه­داری را هم اگر دست می فهمیدیم، می دانستیم آن­ها هم به زنده به گورکردن حیوانات رضایت نمی­دهد و تدبیرشان برای حل مشکل روش های دیگریست.

 

به قلم محسن دیناروند

برای خوانش این یادداشت در خبرگزاری محترم فرارو لطفا اینجا را کلیک کنید!

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام عزیزان

 

انتظار داشتن یک جامعه منظم و قانون مدار وقتی که قانون بر اساس سلیقه ی افراد بنا می شود و مجریان قانون نیز به اجرای سلیقه ای آن می پردازند و علاقه ای به نظم نشان نمی دهند انتظاری بیهوده است، از این رو لازم است که یک مجری منظم، قانون خدانهاد را در جامعه آنگونه که وضع شده است، اجرا نماید. این یکی از فلسفه های اعتقاد به مهدویت است.

 

محسن دیناروند


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه عزیزانم

نمی­گویم کاش رییس ­جمهور بودم یا وزیر یا نماینده­ی مجلس؛ اصلا بحث این حرف­ها نیست! ولی می­گویم ای کاش این یادداشت را رییس جمهور بخواند یا یک وزیری یا نماینده­ای، به هر حال کاش این مطلب را یک کار به دستی بخواند و با تمام بودنم آرزو می­کنم قدم نیکی با واسطه­ی این یادداشت برای باز شدن گره کور مسکن برداشته شود.

همه  دیده­ایم برای باز شدن گره مسکن طرح­های مختلفی مثل مسکن مهر انجام شده یا مثل اقدام ملی مسکن در حال انجام است؛ طرح­هایی که بی آنکه راه بازکن باشند گره  مسکن را کورتر کرده­اند. مسکن مهر که گذشت  اما طرح اقدام ملی مسکن چون در آغاز راه است قابل جراحی و تصحیح است، این یادداشت در تلاش است تا با ارائه راهکار مناسب به راحتی  این گره کور را باز کند.

در بانک مسکن یک طرح وجود دارد به نام مسکن یکم. در این طرح افراد فاقد مسکن یک مبلغی مثلا 40 میلیون تومان را به عنوان آورده در نزد بانک سپرده گزاری می­کنند و پس از یک سال مبلغی مثلا 100 میلیون وام دریافت می­کنند. حالا آیا این وام به خانه دار شدن قشر متوسط و پایین کمک می کند؟ قطعا خیر و نتنها نمی کند بلاکه به دو دلیل سپرده گزار را از خانه دار شدن دور می­کند. یک ارزش ریالی پول او همراه با وام پس از یک سال به نسبت تورم کاهش پیدا می کند. مثال اینکه  اگر امسال با 140 میلیون تومان می توان یک خانه 30 متری خرید، پس از یک سال که پول عملا به دست سپرده گزار می­رسد می توان 20 متر منزل خرید که عملا منزل بیست متری نیست. دلیل دوم اینکه پس از دریافت وام منزلی با آن متراژ که مثلا 150 میلیون یا 200 میلیون بیارزد وجود ندارد! پس این وام به درد کسی می خورد که 500 میلیون  یا بیشتر از آن را دارد و از این وام برای کمک هزینه خرید استفاده کند. در واقع فردی در قشر متوسط یا حتی کمی بالاتر نمی­تواند با طرح مسکن یکم صاحب خانه شود و با این طرح هم گره مسکن باز نمی­شود.

اما نگارنده معتقد است می شود با ادغام طرح مسکن یکم  و طرح اقدام ملی مسکن گره مسکن را برای طبقه متوسط و پایین باز کرد! چگونه؟ خیلی راحت و به دور از پیچیدگی! طرح مسکن یکم باشد حالا یک کمی با وام بیشتر. پس از یک سال از سپرده گزاری آورده مسکن یکم برای پرداخت و.ام  از وام گیرنده سند ملکی نخواهیم و پول نقد را هم به وی ندهیم. سپرده گزار بیاید تمام کارهای دریافت وام از جمله ضامن و را انجام دهد و بعد مبلغ وام و آورده اولیه را به عنوان آورده ی فرد در طرح اقدام ملی مسکن به حساب دولت یا همان پیمانکار پروؤه واریز شود. تا خود به خود یک فرد با افتتاح حساب سی میلیونی در بانک مسکن وارد چرخه اقدام ملی مسکن شود! سند خانه هم در رهن بانک مسکن بماند تا تسویه کامل!

در کنار این اقدام ، زمینه های قانونی فراهم شوهم شود تا در طرح اقدام ملی مسکن منازل زیر 100 متر احداث شوند تا قیمت تمام شده کار پایین تر بیاید.

خلاصه اینکه اگر دولت سپرده گزاری یک ساله فرد به علاوه وام مسکن یکم بانک مسکن را به عنوان آورده اولیه طرح اقدام ملی مسکن محاسبه کند قطعا تا حدود زیادی گره خانه دار نشدن طبقع متوسط و پایین را باز خواهد شد.

امیدوارم این طرح به چشم مسولان بیاید و عملی شود و اگر مخالف علملی شدن آن هستند به صورت شفاف دلایل منطقی خود را بیان کنند.

 

به قلم : محسن دیناروند


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه شما خوبان

شب قدر است و شب بازگشتن به سمت خدا. خدا همه چیز را می بخشد جز حق الناس را! حق الناس مهمه. خیلی چیزا رو از آدم می گیره. 

خیلی بدی کرده ام خواسته یا ناخواسته اش مهم نیست. بدی های داشته ام. اشتباهاتی داشتم دستم به خیلی ها شاید نرسد حلالیت بگیرم اینجا محل خوبی است برای حلالیت طلبیدن . حلالم کنید ! با تمام استخوان بودنم ازتون میخوام حلالم کنید اگه نمیبخشید بگویید دقیقا چه کنم که ببخشید. ازتون ممنونم. 

 

 

محسن دیناروند.


بسم رب الرسول الله (ص) 

از نشانه های انسانِ بی فکر این است که باید بدیهیات را هم برای او اثبات کرد! 

برای نمونه اینکه خورشید گرمابخش است یا 
تابستان گرم است این ها یک سری امر بدیهی هستند و نیاز به اثبات برای اهل فکر ندارند! 

اما وقتی یک بچه سه چهار ساله در وسط تابستان به قصد بیرون رفتن مدام اصرار می کند حتما باید کاپشن بپوشم چون او در محیط منزل جلوی کولر سردش است، قانع کردن او به اینکه الان تابستان است و خورشید گرمای بیشتری می تاباند در نتیجه هوا گرم است و امکان بیرون رفتن با کاپشن نیست و یا اینکه اگر الان با  کاپشن بروی مردم به ما می خندند نشدنی است چرا که او قوه تفکر برخوردار نیست و نمی تواند این بدیهیات را در آن واحد تحلیل کند، روانشناسان در چنین مواردی به والدین توصیه می کنند که بگدارید کودک شما این خواسته اش را تجربه کند و در همین تجربه کردن هاست که بدیهیات را فرا میگیرد و بزرگتر که شد از این امور بدهی با تحلیل خود یک زیست مناسب بر می سازد! 

در امور تجربی مثل آنچه در مثال بالا آمد کار آسان است و انسان ها با کسب تجارب زیسته به امور بدیهی باورمند می شوند اما در امور نظری بسیار کار دشوار است و گاهی هم به امری ناممکن تبدیل می شود و از همین رو توصیه می شود که در همان کودکی به فرزندانمان نحوه بهره گیری از فکر را بیاموزیم و به او اجازه دهیم تا فکر کردن را مدام تجربه کند، از او نظر خواهی کنیم حتی در خرید های بزرگ مثل خرید خانه! بگذاریم فرزندانمان فکر کنند و از آن لذت ببرند تا امور بدیهی نظری و فکری برایشان روشن و اثبات شده باشد نه اینکه به خاطر فقدان بهره گیری از تفکر نیاز باشد در بزرگسالی برایش نکات بدیهی فکری و نظری اثبات شود. 

برای نمونه اینکه این امر بدیهی که اعتماد به فرد ناشناس و ناآزموده در اجتماع می تواند به فرد آسیب مالی، جسمی، روحی و. برساند را اگر در کودکی به فرزندمان نیاموزیم و اینچنین تربیتش نکنیم سخت می شود در بزرگسالی او را به این مهم رساند مگر احتمالا به تجربه سنگین و یا جبران ناپذیری! 

بحث ما اینک در امور دینی سنگین تر می شود چرا که از طرفی مباحث دینی به عمق بیشتری از تفکر نیازمند است و کار را سخت تر می نمایاند‌ و از طرفی اگر شناخت دین از کانال صحیح خودش اتفاق نیافتد و امور اشتباهی به عنوان امور بدیهی در ذهن گنجانده شود به خاطر وابستگی اش به امور مقدس تغییر دادن این شناخت کار به شدت دشوارتری از سایر امور و علوم نظری است.
 
نمونه دینی اش اینکه معصومین(ع) در نظر ما رابطه عینیت دارند نه مِثلیت! و این امری بدیهی به شمار می آید‌. 

یعنی آنچه امام علی (ع) کرد همان است سایر معصومین(ع) می کردند و تمام. 

برای روشن شدن تفاوت رابطه های عینیت و مثلیت به مثال یکی از اساتیدم اشاره می کنم که عرض کردند: وقتی یک رئیس جمهور به سفری می رود، محافظینی با خود همراه دارد، از محافظین هم مثل رئیس جمهور پذیرایی می شود یعنی همان غذا، همان میوه، همان هتل و از این تشابهات اما آیا جایگاه رئیس جمهور با محافظ یکی می شود؟ نه! این رابطه محافظ و رئیس جمهور اینجا رابطه مثلیت است چون از محافظ مثل رییس جمهور پذیرایی می شود اما رابطه معصومین(ع) با هم چنین رابطه ای نیست بلکه رابطه عینیت است یعنی عین هم و هم جایگاه و هم شان! 

طبق آنچه به آن پرداخته شد این یک امر بدیهی است که اگر امام حسین(ع) در جریان  نبرد با معاویه بود همان پیمان صلحی را می بست که امام حسن(ع) بست و اگر امام حسن(ع) در واقعه عاشورا بود همان می کرد که امام حسین(ع) با قیام بر علیه دستگاه ظالم یزید کرد.  پس بدیهی است که هر معصوم عین آنچه گفت و می زیست که هر معصوم(ع) دیگر! 

و برخی چون این اصول بدیهی فکری را نمی شناسند گمان اشتباه می برند نسبت به صلح امام حسن(ع)  و یا قیام امام حسین(ع) و اموری از این دست! 

برخی می گویند کاش امام حسن(ع) در برابر معاویه قیام می کرد تا تاریخ اسلام به عاشورا نیانجامد و از این رو به امام حسن(ع) معترض هستند و برخی دیگر به امام حسین(ع) که چرا مثل امام حسن(ع) صلح نکرد تا واقعه عاشورا اتفاق نیافتد. 

 این دو دسته گمان می برند که این دو امام(ع) دو روش متفاوت داشته اند در صورتی که اینگونه نبوده و نیست  بلکه راه و روش و عمل معصومین(ع) عین هم هستند و هر معصوم(ع)   مطابق ظرف زمان و مکان و سایر امور موثر در تصمیم گیری و عمل، تصمیم گرفته و عمل کرده اند. 

با توجه به این مهم می توان به بسیاری از شبهات دیگر نیز پاسخ داد مثل این شبهه که چرا برای امام حسین(ع) اینقدر زیاد و پرهیجان سوگواری می شود ولی برای سایر معصومین(ع) به ویژه پیامبر(ص) ،امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) اینچنین سوگواری نمی شود؟ 

پاسخ می تواند واضح باشد با آن اصل بدیهی رابطه عینیت بین معصومین(ع) که ذکر شد! 

ما وقتی برای امام حسین(ع) سوگواری می کنیم عین سوگواری برای سایر معصومین(ع) است! و از نظر ما بین معصومین هیچ تبعیض و اختلافی نیست

 و از طرفی دیگر احترام به هنجارهای مثبت اجتماعی یک امر بدیهی اخلاقی است حال آنکه به لحاظ نحوه وقوع حادثه کربلا در میان اجتماع مسلمین نحوه سوگواری برای امام حسین(ع) متفاوت است لذا به این هنجار اجتماعی مثبت لازم است احترام بگذاریم. 

و اصل بدیهی دیگر اینکه از هیچ معصومی دنبال برتری جویی از معصوم دیگری نیست که به هم حسادت کنند یا رقابت جویند و چنین رذیلت هایی در وجود مقدس و مبارک ایشان نیست که اگر می بود معصوم نمی بودند لذا از طرف خود معصومین(ع)  هم این مساله تبعیض یا مسائل منفی نیست و این دست شبهات و مسائل از روی عدم توجه به این نوع از بدیهیات ساخته و نشر داده میشود که اگر ما متوجه این امور بدیهی نباشیم یا خود  _خدا نکند_ دچار تردید می شویم یا  پاسخ هایی می دهیم که بر شبهه می افزاید. 

به قلم: محسن دیناروند 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها